با اجازه ی سهراب سپهری
گفته بودم بروم دهکده را درک کنم
بنشینم لب حوض
به تماشای چناری در آب
که ز وارونه ی بی پایانش
سطل ها لبریز اند.
گفته بودم به خودم:
مردم دهکده در سینه ی شان
بی قرار است دل گمشده ی من
سادگی یعنی ده.
آه اما افسوس!
همه دیگر شده بودند
بنشینم لب حوض
به تماشای چناری در آب
که ز وارونه ی بی پایانش
سطل ها لبریز اند.
گفته بودم به خودم:
مردم دهکده در سینه ی شان
بی قرار است دل گمشده ی من
سادگی یعنی ده.
آه اما افسوس!
همه دیگر شده بودند
+ نوشته شده در جمعه نهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 1:38 توسط شهباز ایرج
|