شب و آغاز سردی مانده و من

همین آواره گردی مانده و من



چراغ و سایه، دیگر هیچکس نیست

توهم های مردی مانده و من



نبودی هرکجا رفتم نبودی

دگر بیجانوردی مانده و من



در این آیینه رنگ دیگری نیست

نگاه رو به زردی مانده و من



تابستان 75 مزارشریف.